جانا

جانا

دلم هوای موهایم را کرده،حسابی...
بهر قهقه یا هق هق
چه فرقی دارد؟
اینجا دختری شانه هایش میلرزد...
meligolabi@yahoo.com

بیست و پنج.آرامانه

چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۳۰ ب.ظ

گوشه های سرش تیر میکشید،قبلن تر ها فقط سینوزیت بود،میگرن شدید داشت،از پای گاز کنار آمد،وارد اتاق شد و کلید برق را زد،نورش زیاد بود ،همیشه برای او نورِ این اتاق زیاد بود ،چشمانش را میزد،مگر نه که او همیشه در تاریکی غرق بود؟بار ها خواسته بود چراغش را عوض کند...هیچوقت نشده بود،روسری نخیِ سبز یشمی اش را از کمد کشید بیرون و به دورِ سرش محکم گره زد،نفهمید از سردرد بود ،از فشارِ زیاد روسری بر سرش یا ...که صورتش نم گرفت،هیچوقت وقت برای عزاداری نداشت،هیچوقت...حالا که تنها بود میتوانست گاهی جبران کند،هیچوقت نفهمید چرا مهره ی سوخته شد! چه کم گذاشت که سوزاندنش ،کِی نبود که باید میبود،کِی بود که نباید میبود،هیچوقت نفهمید کجا را اشتباه رفت ،مهتاب میگفت که خودش دیده ،خودش شنیده ،میگفت دیده هایش را نمیتواند بیان کند،میگفت مطمئن نیست و یک چیزهایی را حدس میزد،یادش آمد که چقدر به پروپای مهتاب پیچید که قضیه را برایش بگوید و مهتاب هر بار میگفت که به فکر اوست و نباید بداند،اگر قرار باشد بفهمد خودش میفهمد،یادش آمد روزی که طاقتش طاق شدُ مهتاب را قسم داد که بگوید چه دیده،یادش آمد که چه چیزهایی شنید،یادش آمد که حرف هایشان به دعوا ختم شد ،به اینکه او نمیداند دارد ذرهذره خوردش میکند ،ببه اینکه او نمیداند دیشبش چند ساعت گریه کرده ، و وقتی که مهتاب حرف هایش را نصفه نیمه رها کردُ رفت،یادش آمد که چقدر با اقتدار شکست،یادش آمد که باز هم فرصت عزاداری نداشت،چه کرد که سوخت؟؟ چه کرد؟سلما میگفت یا باید سوالت احمقانه باشد که جوابش منطقی شود،یا سوالت منطقی که جوابش احمقانه شود،میگفت برای سوال منطقی جواب منطقی وجود ندارد!!! اینبار جواب منطقی میخواست ،سوالش هم منطقی بود،نبود؟ از تمام زندگیش اینها را منطقی میخواست.چه شد که تکراری شد؟چه شد که زننده شد؟چه شد که محکومش کردند به سوختن و سوزاندنش؟چه شد اشک هایش ؟؟؟ عسل میگفت که {توفرق داری ،تو براش فرق داری دیوونه،اون یکصدم اونقدی که تو رو دوس داره اون عوضیُ دوس نداره...}میگفت که آرامش کند ولی او میدانست که نباید دل خوش کند،نه او به حرف های عسل ایمان داشت و نه عسل به دلداری هایش !حقیقت پتکی شده بود که بر سرش میکوبید ،بی رحم بود،بی رحم بود،بی رحم بود،به حرمت اشکهایش نباید مهره ی سوخته این بازی میشد...بد کردند با او،بد کردند

  • ۹۴/۰۸/۲۰
  • ۲۰۰ نمایش
  • ملیـ ـکا