جانا

جانا

دلم هوای موهایم را کرده،حسابی...
بهر قهقه یا هق هق
چه فرقی دارد؟
اینجا دختری شانه هایش میلرزد...
meligolabi@yahoo.com

سیُ نه.شیرین...

يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۳۶ ب.ظ

من امروز ترسیدم...امروز خیلی خیلی ترسیدم:

با کیمیا از جلوی قفسه کتاب رد میشدیم که جلد یه کتا توجهمو جلب کرد"از ترسیدن نترسید" 

-چه جالب،دوس دارم این کتابو بخونم...شاید چون از خیلی چیزا میترسم 

-این کتابو دارمش!

من امروز ترسیدم،مثل هر روز،مثل هر دقیقه،مثل هر نفس از روی ترسی که میکشم،من امروز ترسیدم،شاید چند ریشتری شدید تر!تو امروز گفتی که نکند شده باشی برایم چغندر(این صفت یک آدمیست در گذشته ام،همینقدر که بدانید کافیست)...تو امروز گفتی و سبک شدی، و من هنوز سنگینی حرفت را قورت نداده ام،حرفت برایم سنگین بود،آنقد که سرش بغض کنم،آنقدر که سرش گریه کنم،آنقدر که هی بروم قسمت پیامک ها و نوشته ات را بخوانم...حرفت برایم خیلی سنگین بود شیرین جان،دست من نیست،فکرم زیادی پرواز میکند،میخواهی یک کمی از پروازش را برایت تعریف کنم؟ فکرم دارد پرواز میکند همین حالا!دارد میگوید که تو فقط میخواستی مطمئن شوی که یک نفر،کمی آنطرف تر هنوز هم دوستت دارد و وقتی که مثل حالا مطمئن شدی بروی و ته دلت خر ذوق شوی که[آره دیگه!دوسم داره!!!]تو باید قول بدهی که هرچه هم که شد مثل من نشوی،من بلد نیستم مثل تو مهربان باشم،مثل من بد بودن را یاد نگیر،من بلد نیستم وقتی دلگیر میشوم بخواهم که رفعش کنی،من بلد نیستم مثل تو همه ی احساسم را پشت پلک هایم قایم کنم و با همه یکسان رفتار کنم،من فقط میتوانم بغض کنم،نپرسم،گریه کنم،دلتنگ شوم ،دلگیر شوم ونخواهم تو رفعش کنی که نکند خدای نکرده چیزی بگویم که دلت آزرده شود،قول بده!قول بده هیچگاه مثل من نشوی،من تو را میخواهم،خودت را...دست من نیست هاااا ولی من کمی زیادی حسودم،کمی زیادی حساسم،کمی زیادی دلتنگ آغوشت گشته ام...دست من نیست هااا ولی به گمانم کمی زیادی دوستت دارم شیرین جان!

  • ۹۴/۱۰/۲۰
  • ۲۳۱ نمایش
  • ملیـ ـکا