جانا

جانا

دلم هوای موهایم را کرده،حسابی...
بهر قهقه یا هق هق
چه فرقی دارد؟
اینجا دختری شانه هایش میلرزد...
meligolabi@yahoo.com

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

میدانی شیرین جان؟میدانی شیرینی مثل تورا خواستن چقدر دردناک شیرین است؟ میدانی خواستن ستاره ی پر نورِ آسمان چقدر درناک است؟

من نِی نِی چشمانم، بند بند وجودم،تک تک سلولهایم، دانه دانه ی انگشتانم،

همه ی همه

تورا میخواهند...

تورا میخواهند برای زندگی کردن

عمل غیر ارادی فقط این نیست که سوزن برود توی پایمان و جیغمان در آید

عمل غیر ارادی میتواند دوس داشت تو باشد،

میتواند دوس داشتن دستهایت باشد

میتواند دوس داشتن چشمهایت باشد

میتواند دوس داشتن صدایت باشد

حتی میتواند دوس داشتن آسمانی باشد که تو در آن نفس میکشی...

 

 

  • ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۱۰
  • ۳۳۷ نمایش
  • ملیـ ـکا

تو با قلب ویرانه ی من چه کردی
ببین عشق دیوانه ی من چه کردی

در ابریشم عادت آسوده بودم
تو با بالِ پروانه ی من چه کردی

ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانه ی من، چه کردی؟

مگر لایق تکیه دادن نبودم
تو با حسرتِ شانه ی من چه کردی؟

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده با خانه ی من چه کردی؟

جهان من از گریه است خیسِ باران
تو با سَقف کاشانه ی من چه کردی؟


 

  • ۴ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۴۷
  • ۱۴۵۲ نمایش
  • ملیـ ـکا


ادوارد: میدونی فرق بین درد و رنج چیه؟آنا: چه فرقی میکنه؟ وقتی دوتاشون بدن!ادوارد: وقتایی که باهات حرف میزنم وحواست پیش یکی دیگه س،این میشه رنج!آنا: خب درد چیه اونوقت؟ادوارد : که با این حال باز دوستت دارم!

*رابرت کیوساک

من اختیار نکردم به جز تو یارِ دگر به غیرِ گریه که آن هم در اختیارم نیست ...هیچگاه نفهمیدی جواب "دوستت دارم"هایی که دوستشان دارم همچنین نیست،تو اگر بگویی دوستت دارم!اگر بار دیگر بگویی دوستت دارم......راستی اصلا میخواهی بدانی اگر بگویی چه میکنم؟خب میتوانی امتحان کنی تا ببینی:)

اگر آن ترک شیرازی به دست ارد دل مارا

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی،که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را

* حافظ

+یه سری مسابقات هس به اسمIMC(مسابقات جهانی ریاضی) که امسال مرحله سومش تایلنده،دیروزکیمیا گف مرحله اول قبول شدم،آقا ماکلی خوشحااال،بعد اومدم خونه گفتم نکنه اشتباه کرطه و اینا،بعد امروز تو مدرسه نمتونستم صفحمو بیارم،شمارندمو دادم مسئول کارگاهمون زد بعد دیدم نه!جدی جدی قبول شدم! بعدش فهمیدیم کلا مارو از طرف اداره نمیبرن،ینی خیلی شیک برگشتن گفتن به ما هیچ ربطی نداره،مدرسمونم که از اون بدتر،50تومن نمیدن حالا وردارن ما هف نفرو ببرن؟ کلا اینکه قضیه رفتنمون رو هواس،10هم مرحله دومه،ما رو نگه داشتن بین زمین و آسمون...خدا بخیرمون کنه

  • ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۲۰
  • ۳۴۱ نمایش
  • ملیـ ـکا

من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم

و ندایی که به من می گوید :

گر چه شب تاریک است ، دل قوی دار ، سحر نزدیک است

 

دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند

مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند

آسمانها آبی
 
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در اینه ی صبح تو را می بیند

از گریبان تو صبح صادق
 
می گشاید پر و بال

تو گل سرخ منی ، تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری

نه ! از آن پاکتری..

تو بهاری ؟ نه ..
بهاران از توست

از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را !

هوس باغ و بهارانم نیست ..

ای بهین باغ و بهارانم تو !

 

*حمید مصدق



جمعه دستش بند است،به دلتنگی من،بیکار که می شود برای بغض هایم غروب میبافد...!!
  • ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۴۰
  • ۳۱۹ نمایش
  • ملیـ ـکا

دیروز صبح که بیدار شدم فقط میدونستم که لحظه ی سال تحویل 8و خورده ایه،اونموقع 7و خورده ایه بود،رفتم حموم،گفتم زودی میام دیگه،وقتی اومدم بیرون8:40دقیقه بود،سال تحویل شده بود،بابا ظرف میشست،مامان با بهار بازی میکرد،فاطمه هم تو اتاقش مثلا داش درس میخوند...از عادیش هم عادی تر...از مزخرفش هم مزخرف تر،فقط مامان وقتی منو دید گف عیدت مبارک! و تموم...بعد از ظهرش،ساعتای 7اینا رفتیم خونه مادرجون(مادربزرگ مامانم)،بعدشم خونه مامانبزرگ خودم...الان هم دارم روز مرگی میکنم،هیچ حس خاصی هم ندارم ،اگه احساسم از دوروز پیش بدتر باشه بهتر نیس...بهار حالش خوب نیس،سرماخورده شدیده،دستم دوباه درد میکنه،صبح دوباره رگش باد کرده بود،دیشب هم به زور 4تا استامینوفن و دستمال سر و چشم بند خوابم برد،

این چیه رازیست که هرسال بهار

با عزای دل ما می آید

*هوشنگ ابتهاج

  • ۰ نظر
  • ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۰۳
  • ۲۹۳ نمایش
  • ملیـ ـکا