جانا

جانا

دلم هوای موهایم را کرده،حسابی...
بهر قهقه یا هق هق
چه فرقی دارد؟
اینجا دختری شانه هایش میلرزد...
meligolabi@yahoo.com

۷ مطلب با موضوع «قد آغوش توام» ثبت شده است

یکی باید باشد که بنشیند در صندلی روبرویت،در همان کافه ای که دوستش داریُ با چشمانش تورا نفس بکشد،آنقدر که نفسهایت به شماره بیفتد،از خودت فرار کنیُ جز آغوش او جایی نداشته باشی.


  • ۰۶ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۴
  • ۴۵۷ نمایش
  • ملیـ ـکا

تو قد آغوش من نیستی،تو خیلی بزرگتر از آغوش منی،دستانت میتواند دستانم را در خودش حل کند...سر به زیری،درست به سان او،دوست داشتنی به نظر میرسی،شاید کمی کمتر از او،چهره ات هم آرامش میدهد،مهم نیست اگر قدری کمتر...شاید،شاید کمی،فقط کمی قدت هم از او کوتاه تر باشد...دست راستم را زیر چانه ام گذاشته و چهار زانه نشسته بودم،به مریم نشانت دادم:[مریم...ازش خوشم اومده...]خندید:[شبیه اونه!] بیشتر نگاهت میکنم،با دقت تر،خیره تر...[آره شبیهشه!وقتی ازش خوشم اومد به این فکر نمیکردم که چقد شبیه اونه...ولی الآن! آره خیلی شبیهشه...] و میخندم،تلخ...

تو "او" نیستی،چهره ات آرامش کمتری. میدهد،صداقت کمتری دارد،مظلومیت کمتری دارد،به اندازه ی او آرام نیستی،به اندازه او خنده هایت شیرین نیست،جدا از همه ی اینها...چشمانت(امان از چشمانش،امان) چشمانت نمیتوانند شور برپا کنند اما میتوان دوستشان داشت!میتوان دل به دست هایت بست،میتوان سرخ شدن گونه هایت را نه از خجالت بلکه از گرما دوست داشت،میتوان...میتوان...نمیدانم امکان چه چیزهای دیگری هم هست فقط میدانم امکانش هست که دوستت داشته باشم،امکانش هست دوستم داشته باشی؟تو قد آغوش من نیستی،من چطور؟من میتوانم قد آغوش تو باشم؟

+ من که میدانم شعرهم که باشم...دوباره میشوم همان بیتی که تو به راحتی آن را جا میگذاری و آب از آب تکان نمیخورد...من که میدانم...بابا !فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن است،از همان آب هایی که میپرند توی گلو و میخواهند خفه ات کنند،از همان هایی که چشمانت را سرخ میکنند،از همان هایی که پایین نمیروند...

  • ۳ نظر
  • ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۳
  • ۳۷۷ نمایش
  • ملیـ ـکا

نگات،اون خنده تو چشمات

منو میبره تو دنیات 

خنده هات،حتی بغض تو صدات

غرقم میکنه تو رویات


[عشق همین لبخند های توست،همین نگاه های آرامت]

زمانی که نفست از دلت تنگ تر شد از چشمانت کمک بگیر،شب هایی که صدای قلبت بلندتر از صدای حنجره ات هم شد همین طور.

*شهربانو

یک چیزهایی مال من است،فقط و فقط مال من ،مثل همین رویای داشتنت...یک چیزهایی دیگری هم هست که باید مال  من باشد،فقط و فقط مال من،مثل دستانت،چشمانت...اصلا خود تو...خود تو هم باید مال من باشی...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۰ مهر ۹۴ ، ۱۸:۳۰
  • ۲۳۰ نمایش
  • ملیـ ـکا

یک نواهایی هستند که خیلی مهم اند ،خیلی کمیابند ،نادرند (!) و صد البته شدیدا دوست داشتنی .منظورم نواهاییست که شاید همه افراد نتوانند در زندگیشان بشنوند ،یک نوا ، یک صوت مخصوص  ، مثل همین دوستت دارمی که از زبان کسی که دوستش داری در می آید ، مثل صدای خنده ی کسانی که دوستشان داریم ، مثل به حرف آمدن نوزاد (!) یک نواهایی خیلی خیلی یکهویی اند ،خیلی نابند ،کوتاهند ،اما ماندگارند ، خیلی ماندگار...

گفت دَدَ (!) شاید دو یا سه بار ،صدایش را ضبط کردم ،فقط همان یک دقیقه بود بعدنش دیگر نگفت ، هِی دارم فکر میکنم نکند اشتباه شنیده ام بعد صدایش را میگذارم و برای چندمین بار گوش میدهم و یک لبخند شیرین مهمانم میشود.

درست شنیده بودم .

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۵۰
  • ۲۰۱ نمایش
  • ملیـ ـکا

وقتی دیدمش چشاش قرمز بود ،بیحال بود و این رو از دور هم میشد تشخیص داد، ساکت بود .برعکس همیشه ی جدیدش،گف که تموم دیشب رو نتونسته بخوابه ،گف تموم دیشب رو فکر کرده...

یادم نیست چی بهش گفتم ،یادم نیس دلداریش دادم یانه.شاید بعد اینکه گفت تموم دیشب رو فکر کرده پشیمون شده باشه ازگفتن حرفاش بهم ولی من خوشحال بودم،نه بخاطر شب بیداری اون،نه بخاطر اذیت دیدنش .بخاطر اینکه احساس کردم الکی یا واقعنکی حتی شده چند ثانیه براش صمیمی به حساب اومدم.

چند روز پیش یکی از آدم های مشترکمون گفت ازش خبری دارم(?) ، خیلی وقته باهاش حرف نزدم...

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۶
  • ۲۱۲ نمایش
  • ملیـ ـکا

بیست و هفت

۱۱
شهریور

«حذف شد»

 

دوست دارم مامان ،با همه وجودم
 
+17:50 .12شهریور: مهری خانوم خیلی دوس داشتنیه ولی انقدرام که همه فک میکنن واسه من مهم نیس،دایی کاظم خیلی خوبه ، دوسش دارم ولی نه به اون دلیلی که بقیه فک میکنن ...
کاش انقد هم دیگه رو زود قضاوت نکنیم
 

دل به دریا زدم تو رو بِبرم

ولی توفان تو شکستم داد

گفته بودی که عشق کار تو نیست..

چشم های تو کار دستم داد

*احمدامیر خلیلی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۱
  • ۲۳۸ نمایش
  • ملیـ ـکا

سردرگمم

۱۱
شهریور

ازم پرسید :بعد از رفتنم گریه میکنی ؟ بهش گفتم فراموش نکن برای درد های بزرگ نمیتوان گریست باید تحمل کرد وذره ذره آب شد.پرسید:وقتی برم زندگیت چقدر عوض میشه ؟گفتم بعد از رفتنت چیزی عوض نمیشه ،فقط تنهاتر میشم ،تنهای تنها،تنهای تنها

 *مرتضی سرمدی

 

الان از همین وقت هاییست که میخواهم کلی چیز بگویم و نمیشود ،نمیدانم چگونه بگویم ،اصلا نمیدانم از چه بگویم ،نمیدانم...فقط نمیشود بگویم.

از ظهر رخت میشستم ،بادست (!!!)

عمه : هنوز باهات قهره ؟

امیر: نه .سه تا بوسش کردم آشتی کردیم ...:)

[امیر نوه ی عممه ، 5 سالشه .هرچند تا بخوای بوست میکنم .آشتی میکنی؟]

+خیلی باهام فرق داری سنجاقک ،خیـــــــلی زیاد

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۵۴
  • ۲۲۴ نمایش
  • ملیـ ـکا