سی.بابالنگ درازی که تو باشی...
پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ب.ظ
جودی ابوت:بابا لنگ دراز عزیزم تمام دلخوشیِ دنیایِ من اینست که ندانی دوستت دارم،وقتی میفهمیُ میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد؛چیزی شبیه غرور...لطفا گاهی خودت را به نفهمی بزن و بگذار دوستت بدارم،بعد تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند.
می آیی من جودی ابوتِ تو باشم و تو هم بابالنگ درازِ من؟ می آیی خودت را بزنی به نفهمی تا من بتوانم دوست داشتن برایت خرج کنم؟برایت نامه بنویسم و پست کنم ،تو بخوانی و یواشکی خوشحال شوی،یواشکی نگران شوی،بعدنش مثلا خشن شوی ،خشمگین شوی،بی اعتنا شوی ... می شود تو بشوی همان بابالنگ دراز خودم؟ من هم قول میدهم بشوم همان دختر ساده و آرام همان روزهای اول،قول میدهم کار به کارت نداشته باشم ،قول میدهم برایت شاعرانه ننویسم ،قول ِ{جودی آنه}...می آیی یواشکی دوستم داشته باشی ؟
قربانت برای همیشه : جودی- ۹۴/۰۹/۱۲
- ۲۸۵ نمایش