چهلُ هفت.سوگند نشد...
-یه چیزی بپرسم؟
-آره بپرس
-....هیچی ولش کن
-بگو!آدم راز داریم!
-درباره خودم بود
-میدونم!!!!
-مژگان از من ناراحته؟
-نه ناراحت نیس،اتفاقا نگار گفته بود ازش بپرم،گف نه ناراحت نیس،اون روز که خونه نگارشون بودی نگار گف پاشو بیا مژگانَم بیار آشتیشون بدیم!!!به مژگان گفتم گف اصن ما قهر نیستیم بخوایم آشتی کنیم!!!
حالم خوب نیس،مزخرفه،اعصاب خوردکنه،سردرد آوره ولی حالم خوب نیس،ینی هم خوب نیس هم خیلی بده،هه!به قول نگار از لحاظ روحی حالم خوب نیس،چیزهای حال خوب کن زندگیم دیگه حال خوب کن نیستن!مهده دردآورن،حالت تهوع آورن،گریه آورن...ریاضی گریه آوره،معادله خط گریه آوره،والیبال معده درد آوره،بسکت گریه آوره...بوی عطرش...بوی عطر اونی که شالشو میگرفتم جلویِ بینیم و زنده میشدم گریه آوره،حالت تحوع آوره...اونقد حالم بد هس که نتونیتم این مدت هیچی بنویسم،انقد حالم بد هس که این مدت با هرکی راه رفتم بعد یه مدت صداش در اومد که یه چیزی بگو،چه خبر؟ و من از افکارم برای لحظاتی جدا شدم و احساس کردم سرم به شدت دردمیکنه...
+اشک میریزم،میبارم،میمیرم،بخاطرِ تویی که با من قهر نیستی،به خاطر تویی که حالت خوب است،بخاطر تویی که نگاهم نمیکنی،بخاطر تویی که دوری میکنی،بخاطر دوست داشتن هایم،بخاطر شکستن هایم،بخاطر تمام لحظاتی که داشتم میشدم این آدم این روزها...من حالم خوب نیست،نه...من شکست خورده ام،من تویی را که از آدم هایی قابل احترامِ زندگیم بودی از دست داده ام...نه...نه...من حالم خوب نیست تو که نیستی...دیروز تولد مریم بود،رادروزت مبارک مریمِ عزیزم:*
یاسر بینام-سوگند
- ۹۴/۱۲/۰۷
- ۴۲۹ نمایش