جانا

جانا

دلم هوای موهایم را کرده،حسابی...
بهر قهقه یا هق هق
چه فرقی دارد؟
اینجا دختری شانه هایش میلرزد...
meligolabi@yahoo.com

یک چیزی در من سوخته

شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۱۹ ب.ظ

کَم کَم دارم از خودم میترسم،همه میخواهند من را بیرون کنند درست نمیدانم از چه ولی مطمئنم میخواهند بیرونم کنند شاید از همه جا -از خودم-از اتاقم- از دفترچه خاطراتم -از زندگیم-از زندگیشان -از قلبشان-از خاطراتشان -از کانتکت گوشی هایشان...میفهمم که دارم بیرون انداخته میشوم،میفهمم که میخواهند نباشم ولی خُب خیلی برایم سخت است ، نه اینکه بگویم برایم سخت است که میفهمم دارم بیرون انداخته میشوم –خب راستش این هم خیلی سخت است- ولی سخت تر از این اینست که نمیدام حالا که بیرون انداخته شدم کجایَم (؟)

نمیدانم کجای زندگیم ایستاده ام، گُم میشوم،سردرگم میشود وقتی همه باهم میخواهند بیرون بیندازنم،نمیدانم کجا باید باشم ، یادم میرود کی میخواهد کجا باشم و کی میخواهد کجا نباشم؛

حس وحال احسان را دارم، حس و حال عروسکی که خیلی وقت است دور نایلکس سفید پیچیده شده و گذاشتمش بالایِ بالای کمد و هر روز مقدار بیشتری خاک رویش مینشیند ، مثل احسانی که فقط میتواند ببیند بی رحمیَم را و دَم نزند.

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۶/۱۴
  • ۲۳۷ نمایش
  • ملیـ ـکا