جانا

جانا

دلم هوای موهایم را کرده،حسابی...
بهر قهقه یا هق هق
چه فرقی دارد؟
اینجا دختری شانه هایش میلرزد...
meligolabi@yahoo.com

۲۰ مطلب با موضوع «عمیق های دوست داشتنی» ثبت شده است

بیشعوری یک صفت ثابت نیست،بیشعور بودن فرق دارد !اصلا الان که دارم فکر میکنم میبینم مساله ی خیلی خیلی مهمیست ،از نظر من یک آدم هایی خیلی بیشعورند در حالی که از نظر یکسری آدمِ دیگر شاید خیلی جذاب و تو دل برُ محسوب شوند !!!از این لحاظ است که میگویم بیشعوری ثابت نیست! مساله ی دیگری که هست این است که بعضی آدم ها بیشعوریشان دست خوشان نیست،یعنی نمیفهمند با این کاری که دارند میکنند چقد بیشعور میشوند و این کارشان چقد بیشعورانه محسوب میشود ،دست خودشان نیست خُب ولی بیشعوردند دیگر ،برخی دیگر از این دسته آدم ها هستند که ببخشید ببخشید ها ولی ذاتن بیشعورند،یکسری دیگر هستن که خودشان سعی دارند بیشعور باشند!!!هر لحظه و هر ثانیه هم تلاش میکنند تا بیشتر بیشعور شوند ،شاید برایشان جذاب است!

چند مدت پیش که با یکی از دوستانم از مدرسه خارج شدیم دستش بیهوا کشیده شد ،بعد که دستش را از دست دوستش خارج کرد آمد و گفت که میخواهد بروند زنگ بزنند آتش نشانی و بنده های خدا را سر کار بگذارید،تازه پیشنهاد دادند که من هم همراهشان بروم ،یادم هست که آن لحظه لبخند زدم و پیشنهادشان را رد کردم ولی یادم هم نرفته که چقد تهِ دلم فحش نثارشان کردم ،برایشان جذاب بود و نمیدانستند چقدر در نظر من این کارشان بیشعورانه است ،حالا اگر میدانستند هم زیاد فرقی نمیکرد،خُب بیشعور بودند دیگر ،

یا اینکه یکی دیگر از دوستانم را همین حوالی به دفتر کشانده اند،آنهم سرِ قضیه مهمی !!! تهدیدشان کرده اند به گزارش کارشان به اداره آموزش و پرورش و اینها ،گفته بودند که کمترین مجازاتشان کم کردن معدل است ،میدانید چه شد؟؟خُب نمیدانید دیگر ،اگر بدانید شاید شما هم به اندازه من حرس بخورید،بعد از اینکه از دفتر مرخص شده بود پقی زده بود زیر خنده که وای چقدر جالب بود!بعدترش هم آمده بود و همه اینها را با جزئیات کامل و کلی هیجان برای منُ چن نفر دیگر طفلکی تر از من میگفت،آن هم با چه آب و تابی !چقدر با هیجان !!!!!خُب اینجور آدم ها بیشعورند دیگر ،

خودِ من !خودِمن هم گاهی وقتها خیلی بیشعور میشوم ،ژن دیوانه بودم فعال میشود،یکهویکی پیش فعال میشوم ولی حدالمکان سعی میکنم در این بیشعور بودنم آسیبی به آدمها وارد نکنم و دیوانگی و بیشعوریم را روی وسایم خالی کنم تا وقتی که ژن دیوانگیم خود به خود بخوابد،یک همچین دختر خوبی هستم من دیگر،همه اینها به کنار ،میخواهم جدی تر به این معضل مهم بپردازم ،میشود خواهش کنم...میشود خواهش کنم از آن دسته آدم هایی نباشید که خودشان میخواهد بیشعور باشند؟شاید اولش جذاب باشد ،خوب باشد،پر شوید از حس های خوب ولی بعدش سراسر میشود پشیمانی ...بعدش آنقدر حس های بد بهتان دست میدهد که بیخیال حس های خوب میشود ،بعدش دلتان میخواهد یکی بیاید و این حس های بد را از دلتان بکند و ببرد،میشود خواهش کنم سعی نکنید بیشعور باشید؟


  • ۱۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۹
  • ۱۵۳۰ نمایش
  • ملیـ ـکا

بیست و دو

۱۳
آبان

به قطاری که تو را می برد

گفتم برگردد؟گفتم نرود؟گفتم...؟

چیزی نگفتم

به قطاری که تو را می برد، گلایه ای نیست...

خودت سوار شدی!

حالا هم شب از نیمه گذشته است

تا ایستگاه بعدی چند سال راه است

برف بر بیابان یکدست است 

و هم کوپه هایت چیزی از تو نمی فهمند!

خستگی همیشه به کوه کندن نیست 

خستگی گاهی همین حسی ست

که بعد از هزار بار یک حرف را به کسی زدن، داری وقتی نشنیده است 

وقتی سوار شده است...

*مهدیه لطیفی

  • ۱۳ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۳
  • ۱۷۲ نمایش
  • ملیـ ـکا

اینکه فهمیدم خبرنگارها هم میتوانند آدم های جالب و خوبی باشند خوب است،فکر میکردم قشری از جامعه اند که میخواستند سیاستمدار شوند و نتوانسته اند یا اینکه عشق رفتن به اینور آنور و هیجان بوده اند که رفته اند خبرنگار شده اند،هیچ گاه فکر نمیکردم از داشتن دوستان خبرنگار انقدر خوشحال باشم. راستش اصلا فکر نمیکردم یک جوری دوستانم خبرنگار از آب در بیایند! آدم های درونگراییند و به طبع بیشتر مسکوت،آرامند،آرام میکنند،لبخند می آورند از آن لبخند های شیرین و عمیق ،اینجور آدمها را دوستشان دارم،خوب اند،خوب بلدند حرف دل بزن،خوب بلدند اشکت را در بیاورند تا تهی شوی،خوب بلدند سبکت کنند،خوب بلدند خوب باشد،خوب بلدند خوبی کنند...

+این ساکت تر شدنم را دوست دارم.


گر دلنوازی میکنی 

آهنگ ویرانی چرا ؟

 ورشعله بازی میکنی

 با مصلحت دانی چرا؟

 هر دم به رنگی نو به نو 

برجان نهی داس درو

کشتی بکش رفتی برو 

 این گربه رقصانی چرا؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۳ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۱
  • ۱۹۷ نمایش
  • ملیـ ـکا

بیست.

۰۸
آبان

امروز با حرفی که شاید کاملا بدون قصد زده شد چشمانم روی هم افتاد و من از پس چشمانم مرگ خود را دیدم ! من نباید انقدر بی رحمانه بمیرم ،حق ندارند انقدر بی رحمانه به دارم بکشند ،نه!!!حق ندارند،من نباید اینگونه بمیرم!!!نه


شهری که منم، رو به تــو آغوش گشوده است

هر رهگذری در خـــورِ دروازه ی من نــیست  !

 

*علیرضا بدیع




  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۷:۰۳
  • ۲۰۳ نمایش
  • ملیـ ـکا

مثل یک ماهی لیز

از دهانم افتاد

واژه هایی که به هم چسبیده

بوی دوست داشتن داشت

و توام قاپ زدی

مثل یک مرغ حریص

چه خیال خامی

فکر ان مرغ حریص

حرف هایم افتاد

مثل یک ماهی پیر

گوشه ای هم جان داد.

مثل یک شیر برنج

در تماشا بودی

+مرتبط با شعر نیست اما قرار بود بگذارمش.


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۴ آبان ۹۴ ، ۱۴:۴۳
  • ۲۰۵ نمایش
  • ملیـ ـکا

هرچه میخواهد دل تنگت بگو

از بدی هایی که من کردم بگو

تو بگو من نشینم تا سحر گوشش دهم

هرچه کردم از بدی خوبی بگو

مینشستم بر سره بالین تو

التماست را کرده بودم تو بگو

وقتی رفتی بغض من ترکیده بود

از برایت خون گریه کردم تو بگو

دست من در دست تو بودش ولی ...

دست تو بودش ز دست دیگری این را بگو

 من بدی بسیار کرده ام راست گفته ای

دوست داشتن جرم من بود آری بگو

 

*میلاد جان محمدی

 

  • ۲۵ مهر ۹۴ ، ۱۴:۴۵
  • ۱۸۲ نمایش
  • ملیـ ـکا

نگات،اون خنده تو چشمات

منو میبره تو دنیات 

خنده هات،حتی بغض تو صدات

غرقم میکنه تو رویات


[عشق همین لبخند های توست،همین نگاه های آرامت]

زمانی که نفست از دلت تنگ تر شد از چشمانت کمک بگیر،شب هایی که صدای قلبت بلندتر از صدای حنجره ات هم شد همین طور.

*شهربانو

یک چیزهایی مال من است،فقط و فقط مال من ،مثل همین رویای داشتنت...یک چیزهایی دیگری هم هست که باید مال  من باشد،فقط و فقط مال من،مثل دستانت،چشمانت...اصلا خود تو...خود تو هم باید مال من باشی...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۰ مهر ۹۴ ، ۱۸:۳۰
  • ۲۳۰ نمایش
  • ملیـ ـکا

همان دور ها

۳۱
شهریور

چمدانی کوچک

خیالی روشن

راهی معلوم 

بعد هم هوای رفتن به جایی دور

یکی دو کتاب ورق خورده

خُرده نانی برای کبوتری در راه

سایه سار دو کاج، دو سایه، دو سبز

یکیشان سر بر شانه ی دیگری انگار

منتظرِ قصه نویسِ قدیمیِ همان برف ها و باران ها 

می شود باز کسی را دید

 سیگاری کشید،

صحبتی شنید

*سید علی صالحی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۲۳
  • ۱۷۳ نمایش
  • ملیـ ـکا

یک نواهایی هستند که خیلی مهم اند ،خیلی کمیابند ،نادرند (!) و صد البته شدیدا دوست داشتنی .منظورم نواهاییست که شاید همه افراد نتوانند در زندگیشان بشنوند ،یک نوا ، یک صوت مخصوص  ، مثل همین دوستت دارمی که از زبان کسی که دوستش داری در می آید ، مثل صدای خنده ی کسانی که دوستشان داریم ، مثل به حرف آمدن نوزاد (!) یک نواهایی خیلی خیلی یکهویی اند ،خیلی نابند ،کوتاهند ،اما ماندگارند ، خیلی ماندگار...

گفت دَدَ (!) شاید دو یا سه بار ،صدایش را ضبط کردم ،فقط همان یک دقیقه بود بعدنش دیگر نگفت ، هِی دارم فکر میکنم نکند اشتباه شنیده ام بعد صدایش را میگذارم و برای چندمین بار گوش میدهم و یک لبخند شیرین مهمانم میشود.

درست شنیده بودم .

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۵۰
  • ۲۰۲ نمایش
  • ملیـ ـکا

بیست و هفت

۱۱
شهریور

«حذف شد»

 

دوست دارم مامان ،با همه وجودم
 
+17:50 .12شهریور: مهری خانوم خیلی دوس داشتنیه ولی انقدرام که همه فک میکنن واسه من مهم نیس،دایی کاظم خیلی خوبه ، دوسش دارم ولی نه به اون دلیلی که بقیه فک میکنن ...
کاش انقد هم دیگه رو زود قضاوت نکنیم
 

دل به دریا زدم تو رو بِبرم

ولی توفان تو شکستم داد

گفته بودی که عشق کار تو نیست..

چشم های تو کار دستم داد

*احمدامیر خلیلی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۱
  • ۲۳۸ نمایش
  • ملیـ ـکا